سنگ فلاخن، فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشتاسنگ
سنگ فلاخن، فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشتاسنگ
سنگ فلاخن، فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ
سنگ فلاخن، فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلما سنگ، کلا سنگ، دست سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلا سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
فلاخن، آلتی ساخته شده از دو ریسمان که با آن سنگ پرتاب می کردند، بلخم، پلخم، پلخمان، دستاسنگ، غوت، فلخمان، فلماخن، فلا سنگ، قلاب سنگ، قلاسنگ، قلما سنگ، کلا سنگ، قلبا سنگ، مشت سنگ، مشتاسنگ
دزد و راهزن و معنی آن دست تنگ است که مفلس و پریشان باشد. (برهان) (آنندراج). دزد. راهزن. (جهانگیری). دزد. راهزن. مفلس. دست تنگ. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مشنگ شود
دزد و راهزن و معنی آن دست تنگ است که مفلس و پریشان باشد. (برهان) (آنندراج). دزد. راهزن. (جهانگیری). دزد. راهزن. مفلس. دست تنگ. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مشنگ شود
آن که با مشت می زند و صدمه و آسیب می رساند. (ناظم الاطباء). که سر پنجۀ قوی دارد. که با مجموع انگشتان گره کرده دیگری را زخم زند. که مشت زدن حرفۀ اوست، غلام نازنین که خواجه را مشت زند. (آنندراج). که عمل مشت و مال را بعهده گیرد: غلام آبکش باید و خشت زن بود بندۀ نازنین مشت زن. سعدی. و رجوع به مشت زدن معنی دوم شود. - امثال: مشت زن دیگر است و تیغزن دیگر. (از مجموعۀ امثال چ هند از آنندراج). ، کشتی گیر، چه معمول کشتی گیران است که قبل از کشتی بر دوش و بازوی خود مشت زنی کنند تا بدن سخت و استوار شود. (غیاث) (آنندراج) ، کشتی گیر و پهلوانی که در کشتی گرفتن مشت می زند. (ناظم الاطباء). مشت باز: مشت زنی را حکایت کنند که از دهر مخالف به فغان آمده بود. (گلستان). یکی مشت زن بخت و روزی نداشت نه اسباب شامش مهیا نه چاشت. (بوستان). مهابتی از مشت زن در دل گرفتند. (گلستان). و رجوع به مشت باز شود
آن که با مشت می زند و صدمه و آسیب می رساند. (ناظم الاطباء). که سر پنجۀ قوی دارد. که با مجموع انگشتان گره کرده دیگری را زخم زند. که مشت زدن حرفۀ اوست، غلام نازنین که خواجه را مشت زند. (آنندراج). که عمل مشت و مال را بعهده گیرد: غلام آبکش باید و خشت زن بود بندۀ نازنین مشت زن. سعدی. و رجوع به مشت زدن معنی دوم شود. - امثال: مشت زن دیگر است و تیغزن دیگر. (از مجموعۀ امثال چ هند از آنندراج). ، کشتی گیر، چه معمول کشتی گیران است که قبل از کشتی بر دوش و بازوی خود مشت زنی کنند تا بدن سخت و استوار شود. (غیاث) (آنندراج) ، کشتی گیر و پهلوانی که در کشتی گرفتن مشت می زند. (ناظم الاطباء). مشت باز: مشت زنی را حکایت کنند که از دهر مخالف به فغان آمده بود. (گلستان). یکی مشت زن بخت و روزی نداشت نه اسباب شامش مهیا نه چاشت. (بوستان). مهابتی از مشت زن در دل گرفتند. (گلستان). و رجوع به مشت باز شود
سیاه و به رنگ مشک. (ناظم الاطباء) : بیامد شب و چادر مشک رنگ بپوشید تا کس نیاید به جنگ. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1323). چو خورشید برزد ز خرچنگ چنگ بدرّید پیراهن مشک رنگ. فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 918). چو پیدا شد آن چادر مشک رنگ ستاره بر او همچو پشت پلنگ. فردوسی. شبی مشک رنگ و دراز و مجاور چو زلفین و میعاد هجران دلبر. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 149). زآن زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست یک موی سربه مهر به دست صبا فرست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 559). سوخت شب مشک رنگ زآتش خورشید و برد نکهت باد سحر قیمت عود قمار. خاقانی. دشمن توست این صدف مشک رنگ دیده پر از گوهر و دل پرنهنگ. نظامی. ، از اسمای معشوق است. (آنندراج)
سیاه و به رنگ مشک. (ناظم الاطباء) : بیامد شب و چادر مشک رنگ بپوشید تا کس نیاید به جنگ. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 1323). چو خورشید برزد ز خرچنگ چنگ بدرّید پیراهن مشک رنگ. فردوسی (شاهنامه ایضاً ص 918). چو پیدا شد آن چادر مشک رنگ ستاره بر او همچو پشت پلنگ. فردوسی. شبی مشک رنگ و دراز و مجاور چو زلفین و میعاد هجران دلبر. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 149). زآن زلف مشک رنگ نسیمی به ما فرست یک موی سربه مهر به دست صبا فرست. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 559). سوخت شب مشک رنگ زآتش خورشید و برد نکهت باد سحر قیمت عود قمار. خاقانی. دشمن توست این صدف مشک رنگ دیده پر از گوهر و دل پرنهنگ. نظامی. ، از اسمای معشوق است. (آنندراج)
وزن کننده و سنجندۀ مشک، در بیت زیر کنایه از فرارسیدن شب است: چو شب قفل پیروزه برزد به گنج ترازوی کافور شد مشک سنج. نظامی. ، از اسمای معشوق. (آنندراج) ، زلف معشوق. (ناظم الاطباء) : به آتش بر آن شوشۀ مشک سنج چو مار سیه بر سر چاه گنج. نظامی. ، مشک سود. آلوده به مشک، مکتوب خوش و خوب. (ناظم الاطباء)
وزن کننده و سنجندۀ مشک، در بیت زیر کنایه از فرارسیدن شب است: چو شب قفل پیروزه برزد به گنج ترازوی کافور شد مشک سنج. نظامی. ، از اسمای معشوق. (آنندراج) ، زلف معشوق. (ناظم الاطباء) : به آتش بر آن شوشۀ مشک سنج چو مار سیه بر سر چاه گنج. نظامی. ، مشک سود. آلوده به مشک، مکتوب خوش و خوب. (ناظم الاطباء)
رندۀ درودگران و آن افزاری باشد که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان). دست افزار نجاران و درودگران که بدان چوب را صاف و هموار نمایند. (آنندراج) (انجمن آرا). آلتی که درودگران بدان چوب را هموار کنند و رنده نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). مشت رنده. (ناظم الاطباء) : کردگارا، مشت رندی ده جهان را خوش تراش تا کی از قومی که هم ایشان وما هم پیشه ایم. انوری (از فرهنگ رشیدی). رجوع به مشت رنده شود
رندۀ درودگران و آن افزاری باشد که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان). دست افزار نجاران و درودگران که بدان چوب را صاف و هموار نمایند. (آنندراج) (انجمن آرا). آلتی که درودگران بدان چوب را هموار کنند و رنده نیز گویند. (فرهنگ رشیدی). مشت رنده. (ناظم الاطباء) : کردگارا، مشت رندی ده جهان را خوش تراش تا کی از قومی که هم ایشان وما هم پیشه ایم. انوری (از فرهنگ رشیدی). رجوع به مشت رنده شود
سنگ فلاخن. و فلاخن چیزی از پشم باشد بافته شده که شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان). سنگ فلاخن. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) : تیغ خوشتر ز طعنۀ دشمن مشت بهتر ز سنگ مشتاسنگ. علی شطرنجی (آنندراج). ، سنگ بزرگی که در میان آن جای دست ساخته باشند و آن را به مشت گرفته بردارند. (برهان). سنگ بزرگ که میان آن سوراخ کرده باشند که به مشت گیرند. (فرهنگ رشیدی)
سنگ فلاخن. و فلاخن چیزی از پشم باشد بافته شده که شبانان بدان سنگ اندازند. (برهان). سنگ فلاخن. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) : تیغ خوشتر ز طعنۀ دشمن مشت بهتر ز سنگ مشتاسنگ. علی شطرنجی (آنندراج). ، سنگ بزرگی که در میان آن جای دست ساخته باشند و آن را به مشت گرفته بردارند. (برهان). سنگ بزرگ که میان آن سوراخ کرده باشند که به مشت گیرند. (فرهنگ رشیدی)
آلتی که باآن چوب و تخته را صاف و هموار کنند رنده نجاری مشتواره: کردگارا، مشت رندی ده جهان را خوش تراش تا کی از قومی که هم ایشان و هم ماتیشه ایم. (انوری)
آلتی که باآن چوب و تخته را صاف و هموار کنند رنده نجاری مشتواره: کردگارا، مشت رندی ده جهان را خوش تراش تا کی از قومی که هم ایشان و هم ماتیشه ایم. (انوری)